وقتی تاریخ و فانتزی به هم میرسن
بعضی لوکیشنها فقط یه جای معمولی تو نقشه نیستن. تبدیل میشن به نماد، به خاطره، به هویتی که تمام داستان حول محورش شکل میگیره. حالا تصور کن یه طرف ماجرا «کر مورهن / Kaer Morhen» باشه، مقر اصلی ویچرها تو دنیای فانتزی تاریک ساپکوفسکی؛ و طرف دیگه، «قلعهی الموت»، دژ افسانهای حسن صباح که هم تو تاریخ واقعی ایران جا داره، هم الهامبخش سری بازیهای Assassin’s Creed بوده.
این دو تا قلعه، با اینکه یکی از دل فانتزی زاده شده و اون یکی ریشه تو تاریخ ایران داره، ولی جالب اینجاست که شباهتهای عجیبی با هم دارن: هر دوشون پناهگاههایی دورافتاده، پررمزوراز و محل تربیت جنگجوهایی خاص هستن. هر دو از بیرون ساکت و فراموششدهن، اما توی دل خودشون فلسفه، آموزش، مقاومت و مرگ جریان داره.
توی این مقاله میخوایم یه مقایسهی عمیق، جزئی و تحلیلی داشته باشیم بین این دو دژ تاریخی-افسانهای. از گذشتهی مرموزشون گرفته تا سیستم تربیت نیرو، ایدئولوژی پشتشون، ساختار نظامی، و حتی نقشهایی که در دنیای مدرن، مثل بازیهای ویدیویی و سریالها پیدا کردن.
بیا با هم ببینیم وقتی ویچرها و اساسینها سر یه میز میشینن، چه قصههایی تعریف میشن…
نگاهی کلی به دو قلعه | دژهایی برای فراموششدهها

▪️ کر مورهن؛ خانهی ویچرها
تو دنیای ویچر، کر مورهن جاییه که هم میتونه امنترین پناهگاه باشه، هم ترسناکترین شکنجهگاه. این قلعهی قدیمی و متروک توی درهای پنهان تو شمال کوههای قارهی ویچر ساخته شده. قلعهای که یه روزهایی پر بود از صدای شمشیر، فریاد تمرین و فرایندهای مرگبار «محاکمهی علفها». ولی حالا بیشتر از هر چیزی، سکوت و خاطره توش حکمفرماست.
اسمش ریشه تو زبانهای باستانی داره: “Kaer a’Muir Dhen” که یعنی «دریای کهن». حتی سنگهایی که قلعه باهاش ساخته شده، فسیلهای دریایی دارن و همین نشونهی رازهای فراموششدهست. کر مورهن نهتنها مرکز آموزش ویچرهاست، بلکه قلب مدرسهی گرگه – جایی که گرالت از اونجا بیرون اومده.
▪️ قلعهی الموت؛ مقر فداییان اسماعیلی
از دل تاریخ واقعی ایران، قلعهی الموت سربرمیاره؛ دژی در کوهستانهای قزوین، که به خاطر تاکتیکهای خفن و فلسفهی مخفیکاری حسن صباح معروف شده. «لانهی عقاب» فقط یه اسم شاعرانه نیست – واقعاً توی موقعیتی ساخته شده که تسخیرش برای دشمن تقریباً غیرممکن بوده.
از قرن ۹ میلادی ساخته شد، ولی تو سال ۱۰۹۰ میلادی به دست حسن صباح افتاد؛ بدون خونریزی، با نقشه. از همونجا بود که دولت فداییان اسماعیلی شکل گرفت. قلعه به یه مرکز علمی، فلسفی، و نظامی تبدیل شد. کتابخونه، آزمایشگاه، باغهای معروف و آموزش فداییها – همه اینا الموت رو به یکی از مرموزترین قلعههای تاریخ تبدیل کرده.
تاریخچهی تأسیس و ساختار قلعهها
از سنگهای دریایی تا لانهی عقاب
▪️ منشأ کر مورهن: دژی در مه
واقعیتش اینه که حتی خود ویچرها هم دقیق نمیدونن کر مورهن چطوری ساخته شده! این قلعهی اسرارآمیز، پر از نشونههاییه که میگه شاید از اول برای ویچرها ساخته نشده بوده. مثلاً تونلهای زیرزمینی که حتی خود گرالت و لامبرت به تهشون دسترسی ندارن، یا سنگهایی که توشون فسیل موجودات دریایی هست – همه میگن که این منطقه زمانی زیر دریا بوده یا معبدی باستانی توش وجود داشته.
سه تا نظریهی اصلی دربارهی منشأ کر مورهن وجود داره:
-
ساختهشده توسط ویچرهای اولیه: ویچرهایی که از آزمایشات زنده موندن، با کمک جادوگرها و پول شکار هیولاها قلعه رو ساختن.
-
ساختهشده توسط پادشاهی Kaedwen: چون کر مورهن تو قلمرو اونهاست، بعضیا میگن شاید یه پروژهی دولتی برای مهار هیولاها بوده.
-
ساختهشده روی یه دژ قدیمیتر: شواهد معماری و زیرزمینهای ناشناخته میگن ممکنه قلعه از اول یه بنای مذهبی یا نظامی بوده که بعداً به دست ویچرها افتاده.
بههرحال، این قلعهی چندصدساله تو قرن ۹ تا ۱۰ بعد از Conjunction of the Spheres ساخته یا بازسازی شده؛ یعنی همون موقعی که هیولاها وارد دنیا شدن و نیاز به شکارچیهای حرفهای مثل ویچرها احساس شد.
از ساختار فیزیکی کر مورهن هم نمیشه گذشت. قلعه تو یه درهی بسته تو دل کوهستان قرار گرفته، با تنها یه راه ورودی کشنده به اسم Witchers’ Trail – یه مسیر که خیلی از ویچرهای جوون اصلاً زنده به قلعه نمیرسیدن.
▪️ منشأ قلعهی الموت: لانهی عقاب واقعی
برخلاف کر مورهن، دربارهی الموت اطلاعات تاریخی دقیقتری داریم. قلعه رو در سال ۸۴۰ میلادی یه شاهزادهی زیدی به اسم وهسودان بن مرزبان ساخت. میگن وقتی رفته بوده شکار، یه عقاب رو میبینه که رو یه صخره فرود میاد و همونجا تصمیم میگیره قلعهای بسازه که «مثل لانهی عقاب» باشه. اسم الموت هم دقیقاً از همین داستان اومده — احتمالاً به معنی «آموزهی عقاب» یا «پادافره الهی».
تا سال ۱۰۹۰ میلادی، قلعه دست حاکمان محلی بوده، تا اینکه نوبت به حسن صباح میرسه. اون با نقشه، صبر، و بدون حتی یه قطره خونریزی قلعه رو تسخیر میکنه. خودش رو بهعنوان معلم جا میزنه، آدمهاشو وارد قلعه میکنه، بعد یه روز نقاب از چهره برمیداره و میگه: «الان دیگه قلعه مال ماست!»
جالبه بدونی فرماندهی قلعه هم چون دیده همهی سربازا طرف حسنن، بدون مقاومت قلعه رو تحویل میده – حتی یه رسید ۳۰۰۰ دیناری هم میگیره!
حسن بعد از تصرف، شروع میکنه به بازسازی قلعه: دیوارها، انبارها، سیستم آبرسانی، باغهای پلکانی، و البته یه کتابخونهی افسانهای که بعدها توسط مغولها نابود میشه.
به مرور، الموت میشه مرکز دولت اسماعیلیان نزاری، جایی برای فرار از سلطهی سلجوقیان، و سمبل یک مقاومت سیاسی-فلسفی.
فلسفه و ایدئولوژی حاکم | همهچیز مجازه… یا نه؟

▪️ ویچرها: زندگی در سایهی سرنوشت
در ظاهر، ویچرها فقط یه مشت شکارچی هیولان که از بچگی با شمشیر و معجون و تمرین بزرگ شدن. ولی پشت این زندگی خشن، یه فلسفهی خاص خوابیده:
بقا، تعادل، و بیطرفی.
ویچرها برخلاف جادوگرها یا شوالیهها، وابسته به هیچ پادشاهی یا ایدئولوژی سیاسی نیستن. فقط برای پول میجنگن، ولی نه با هدف طمع – بلکه چون تو دنیای پر از هیولا، هیچکس بهجز اونا توانایی مقابله نداره. انتخاب نمیکنن که قهرمان باشن، مجبور میشن زنده بمونن.
یکی از مهمترین آیینهای زندگی ویچری، **محاکمهی علفها (Trial of the Grasses)**ـه. پسربچهها با داروها و جادوهای جهشزا تغذیه میشن و فقط درصد کمی زنده میمونن. اونا که زنده بمونن، دیگه آدم قبلی نیستن: درد نمیکشن، احساساتشون کمرنگ میشه، و مهمتر از همه… دیگه نمیتونن مثل بقیه زندگی کنن.
شعار نانوشتهی ویچرها شاید این باشه:
«تو برای دنیا کاری میکنی، ولی دنیا هیچوقت برات دست نمیزنه.»
▪️ فداییان الموت: «هیچچیز حقیقت ندارد، همهچیز مجاز است»
اما بریم سراغ قلعهی الموت و فلسفهای که تاریخ واقعی و دنیای بازیهای ویدیویی رو با هم درنوردیده.
جملهی معروف «Nothing is true, everything is permitted» که تو سری Assassin’s Creed شعار اساسینهاست، در واقع برگرفته از رمان Alamut نوشتهی ولادیمیر بارتول ـه. اون هم خودش الهام گرفته از فلسفهی حسن صباح و ساختار مخفی دولت فداییانه.
توی قلعهی الموت، اطاعت از حسن صباح مطلق بود. فداییها (یا همون فدائیان) خودشونو وقف مأموریتهایی میکردن که گاهی به قیمت جونشون تموم میشد. با باور به اینکه با مرگ، مستقیم به بهشت میرن، حاضر بودن خودشونو از بالای قلعه پرت کنن – فقط به فرمان سیدنا.
حالا این سؤال پیش میاد: واقعاً باور داشتن یا فقط فریب خورده بودن؟
روایتهایی مثل Marco Polo و Juvayni میگن که حسن صباح با مواد روانگردان ، باغی میساخت شبیه بهشت، و فداییها رو به اونجا میبرد تا فکر کنن خدا قدرت رو به حسن داده. ولی امروزه خیلی از مورخها مثل Peter Willey اینا رو افسانههای بزرگنماییشده میدونن. واقعیت اینه که فداییها فلسفهی «کنترل ذهن و ایمان مطلق» رو تمرین میکردن، و اگه لازم بود، بدون هیچ شکی خودشونو فدای هدف میکردن.
در دنیای بازی، این فلسفه تبدیل شده به یه بنیان فکری برای اساسینها – که در ظاهر علیه کنترل و فساد میجنگن، ولی خودشون هم درگیر ابهامات اخلاقی عجیبی هستن.
تو این بخش، دو مسیر متفاوت دیدیم:
-
یکی دنبال تعادل با طبیعته (ویچرها)،
-
اون یکی دنبال کنترل ذهن و هدفگرایی شدید (فداییان).
یکی خودش رو جدا از سیاست و قدرت میدونه،
اون یکی در دل تاریکترین بازیهای سیاسی و اعتقادی حضور داره.
آموزش و تربیت نیرو | از شمشیر تا شهادت

▪️ تمرینات در کر مورهن: تبدیل بچهها به شکارچی هیولا
ویچر شدن یه تصمیم نیست — یه مسیر اجباریه. بچههایی که به کر مورهن آورده میشن، معمولاً یتیم یا فروختهشدهان. از همون اول، آموزشهای مرگبار شروع میشه:
- تمرینات فیزیکی:
هر روز صبح، شمشیر به دست، دویدن تو کوه، تمرین با گرگ و گاهی حتی با چشم بسته. هدف؟ ساختن غریزهی بقا. - آشنایی با معجونها و سمها:
ویچرها با گیاهان جادویی، روغنهای خاص و بمبهای ضد هیولا سروکار دارن. هر اشتباه = مرگ. - تمرکز و مدیتیشن در دایرهی سنگها:
شبها با مدیتیشن ذهنی در فضاهایی مثل «دایرهی سنگهای نجواگر»، تمرکز ذهنی و کنترل جادویی تمرین میشه. - و در نهایت… محاکمهی علفها:
مشهورترین و ترسناکترین مرحله. تزریق معجونهایی که ساختار ژنتیکی بدن رو عوض میکنه. فقط ۳ نفر از هر ۱۰ نفر زنده میمونن. اونا که زنده بمونن، دیگه هیچوقت انسان سابق نیستن…
توی کر مورهن، آموزش فقط برای زنده موندنه. هیچکس دنبال قهرمان ساختن نیست. فقط میخوان بچهها اونقدر قوی باشن که هیولاها نتونن قورتشون بدن.
▪️ تربیت در قلعهی الموت: وفاداری مطلق، حتی تا مرگ
برخلاف ویچرها که بیشتر تمرکز روی بقاست، تو قلعهی الموت، اصل آموزش بر پایهی اطاعت بیچونوچرا شکل میگیره.
- فداییها (Fedayeen/Assassins):
جوونهایی که به قلعه میان، وارد جمع فداییان میشن. سربازهایی که نهتنها مبارزه یاد میگیرن، بلکه طوری آموزش میبینن که حتی به مرگ هم لبخند بزنن. - باغهای بهشتی (طبق روایت بارتول):
حسن صباح با طراحی باغهایی شبیه بهشت، این ذهنیت رو القا میکرد که اگر فداییها در راه او بمیرن، مستقیم وارد بهشت میشن. دخترانی زیبا (حوریها)، خوراکیهای خاص، و فضای رویاگونه – همه ابزارهایی برای ساختن یک «باور عمیق». - نفوذ ذهنی و معنوی:
برخلاف کر مورهن که تمرینات جسمی اولویت داره، اینجا ذهن و ایمان باید اول تربیت بشه. فداییها باور دارن که سیدنا قدرت فرستادنشون به بهشت رو داره. این یعنی فقط یه فرمان لازمه تا با جون و دل خودشونو فدای مأموریت کنن. - آموزش هدفمند برای ترورهای خاص:
برنامهی آموزش شامل یادگیری زبان، مخفیکاری، مبارزه در محیط بسته و گاهی حتی استتار در لباس دشمن بود. مأموریت نهایی؟ حذف آدمهایی که تهدیدی برای دولت اسماعیلی بودن – با حداقل تلفات، حداکثر اثر روانی.
تو کر مورهن، تمرینات برای کشتن هیولاهای فیزیکیه.
تو الموت، آموزشها برای کنترل هیولاهای فکری و سیاسی طراحی شده.
هر دو راه، پُر از درد، مرگ و تغییر دائمیه. ولی مسیر فدایی شدن شاید یه چیزو بیشتر نشونه گرفته باشه: قلب و ذهن.
ساختار سیاسی و نظامی | قدرتهایی که دیده نمیشن

▪️ کر مورهن: دژ مستقل، بیوفا به سیاست
برخلاف قلعههایی که معمولا بخشی از یه امپراتوری یا ارتش سلطنتیان، کر مورهن یه قلعهی «بیطرف» بود.
نه پادشاه داشت، نه ارتش، نه وابستگی سیاسی. مدرسهی گرگ توی این قلعه، خودش قوانین خودش رو داشت. ویچرها آموزش میدیدن، میرفتن دنیا رو میگشتن، هیولا میکشتن و پول میگرفتن. به کسی پاسخگو نبودن.
🔸 فرمانده اصلی:
وسمیر، پیرترین ویچر و استاد همه، قلعه رو اداره میکرد. ولی اینجا سلسلهمراتب خشک نظامی نداشتیم. بیشتر شبیه یه خانوادهی خشن و حرفهای بودن که به هم وفادارن، اما هویتشون از دولتها جداست.
🔸 سیستم نظامی:
هیچ ارتشی در کار نبود. ویچرها به تنهایی مأموریت انجام میدادن و در صورت لزوم، برای دفاع از قلعه متحد میشدن – مثل نبرد معروف با وایلد هانت در Witcher 3.
🔸 استقلال از پادشاهیها:
هر وقت سیاست وارد ماجرا شد، دردسر درست شد. مردم از ویچرها میترسیدن. یه متن ناشناس به نام Monstrum باعث شد مردم بهشون حمله کنن و تقریباً نسلشون رو پاک کنن. همین استقلال باعث شد قلعه در نهایت تنها بمونه.
▪️ قلعهی الموت: شبکهای پنهان از قدرت و ترس
الموت اما یه قلعهی نظامی کلاسیک نبود. اینجا مقر فرماندهی دولت نزاریان اسماعیلی بود – دولتی که نهتنها مستقل از حکومتهای سنی زمان خودش بود، بلکه شبکهای از دژهای پنهان و متحد داشت که سراسر ایران و سوریه رو پوشش میداد.
🔻 رهبری مرکزی:
در رأس همه چیز، حسن صباح ایستاده بود. بهش میگفتن سیدنا؛ کسی که نه فقط رهبر سیاسی، بلکه رهبر معنوی و ایدئولوژیک هم بود. هر دستورش بدون چونوچرا اجرا میشد.
🔻 ساختار غیرمتمرکز اما منسجم:
دولت اسماعیلی از یه قلعه اداره نمیشد. دهها دژ دیگه مثل لمسر، گِردکوه، فیروزکوه و… همزمان تو اختیار فداییها بودن. هر قلعه بهنوعی یه ایستگاه پشتیبان برای ماموریتهای مختلف بود.
🔻 نیروی مخفی و استراتژیک:
بهجای ارتش بزرگ، نیروهایی آموزشدیده و پراکنده توی جامعه بودن؛ فداییها مثل سایه بین مردم میگشتن و هر جا نیاز بود، با یه ترور دقیق و حسابشده، تعادل قدرت رو به هم میزدن.
🔻 تعامل با دشمنان:
در مواقعی مثل دورهی «کیابزرگامید» یا «جلالالدین حسن»، روابطی دیپلماتیک با خلفای عباسی برقرار شد تا فشار دشمنان کمتر بشه. حتی دعوت از علمای سنی برای بازدید از کتابخانهی الموت، یه حرکت هوشمندانه برای کاهش دشمنیها بود.
تو کر مورهن، سیاست یه چیز مزاحمه.
تو الموت، سیاست همون سوخت حرکتیه.
ویچرها در سایهی مردم زندگی میکنن؛
فداییها تو سایهی قدرتها میخزن.
حملهها و سقوط قلعهها | وقتی دیوارها دوام نمیآرن…

▪️ کر مورهن: جنایتی از دل ترس و نادانی
تا مدتها، کر مورهن پنهون و امن بود. ولی به مرور، ترس و نفرت مردم از ویچرها باعث شد که این پناهگاه تبدیل به هدفی برای نابودی بشه.
- متن فاجعهبار Monstrum
یه متن ناشناس پخش شد به اسم Monstrum – A Description of the Witcher. این متن ویچرها رو هیولاهای بیروح و خطرناک توصیف میکرد. موجوداتی نفرینشده که نباید توی جامعهی انسانها جا داشته باشن. - نفرت عمومی + جادوگرهای متعصب
این متن جرقهای شد که جادوگرها و متعصبها یهدفعه لشکر درست کنن و به قلعه حمله کنن. دفاعی شکل نگرفت، چون حمله بیشتر شبیه یه قتلعام سریع بود. خیلی از ویچرها کشته شدن؛ اونایی که زنده موندن، یا توی مأموریت بودن، یا فرار کردن. از اون نسل، فقط تعداد کمی مثل وسمیر، گرالت، لامبرت و اسکُل زنده موندن. - خندق استخوانها
تو بازیها میبینی که هنوز هم دور قلعه استخوانهایی باقی مونده. ردهایی از نسلی که نابود شد… نه بهخاطر دشمنی، بلکه بهخاطر ترس.
▪️ قلعهی الموت: سقوط بهدست مغولها، با فرمان خود امام
قلعهی الموت شاید در ظاهر مقاومترین دژ قرون وسطی بوده باشه، ولی سقوطش نه با جنگ، که با تسلیم رخ داد – و این تلخترین بخش ماجراست.
- ورود مغولها، فرمان هولاکو، آغاز پایان
در سال ۱۲۵۶ میلادی، مغولها با رهبری هولاکوخان به قلعههای اسماعیلی حمله کردن. چند قلعه مثل مایموندیز و گردکوه مقاومت کردن، ولی وقتی هولاکو رسید به الموت، همه چشمها به تصمیم امام وقت – رکنالدین خورشاه – دوخته شد. - دستور تسلیم
خورشاه، برای نجات جان پیروانش، تصمیم گرفت قلعه رو تسلیم کنه. فرماندهی قلعه مقدّمالدین با تردید، اما در نهایت، به دستور امام عمل کرد. مغولها وارد قلعه شدن… و چیزی که بعدش اتفاق افتاد، نابودکننده بود. - ویرانی کامل
کتابخانهی افسانهای سوزونده شد. دیوارها تخریب شدن. منابع تاریخی و علمی نابود شدن. مغولها همهچیز رو به خاک و خون کشیدن. بعدها، حتی خود خورشاه هم در راه بازگشت از دربار مغولها کشته شد.
و با این اتفاق، دولت اسماعیلی تو ایران فروپاشید. - یادگاریهایی از خاکستر
هرچند الموت دوباره برای مدتی در قرن ۱۳ توسط نزاریها بازپس گرفته شد، ولی اون شکوه اولیه هیچوقت برنگشت. امروز قلعهی الموت بیشتر شبیه به یه ویرانهست – اما هنوز ردپای شکوه سابقش توی تاریخ مونده.
کر مورهن سقوط کرد چون مردم از چیزی که نمیفهمیدن میترسیدن.
الموت سقوط کرد چون بزرگترین تهدید برای امپراتوری مغول محسوب میشد.
یکی قربانی نادانی شد،
اون یکی قربانی واقعبینی دردناک.
جایگاه در آثار مدرن | از بازی و رمان تا افسانهی دیجیتال
▪️ کر مورهن؛ از صفحهی رمان تا قلب تپندهی Witcher 3

اولین تصویر ذهنی ما از کر مورهن شاید از رمانهای آندری ساپکوفسکی شکل گرفته باشه. جایی که گرالت و اسکول و لامبرت تربیت شدن، جایی که وسمیر مثل پدربزرگ سختگیر همیشه نگران نسل بعد بود.
اما خب، بازیهای ویدیویی سری ویچر بودن که واقعاً کر مورهن رو زنده کردن.
- Witcher 1
اولین نسخهی بازی با حضور در کر مورهن شروع میشه؛ یه دورهی آموزشی برای گیمر، همزمان با حملهای که مرگ لئو (ویچر جوون) رو رقم میزنه. همونجا قلعه بهعنوان یه فضای سرد، مرموز و دردناک معرفی میشه. - Witcher 3: Wild Hunt
تو این نسخه، قلعه نقش اساسی پیدا میکنه. نبرد معروف با وایلد هانت توی محوطهی قلعه شکل میگیره.
اینجا همونجاست که سیری تمرین میکنه، یاران قدیمی دور هم جمع میشن، و گرالت باید تصمیمهای بزرگی بگیره. - سریال The Witcher (Netflix)
وقتی تو فصل دوم سریال، کر مورهن وارد داستان شد، طرفدارها نظرات متفاوتی داشتن. ظاهر قلعه فرق داشت: تاریکتر، فشردهتر، صمیمیتر. فضای سریال بیشتر حس «خانه» میداد تا «پادگان نظامی». بعضیها خوششون اومد، بعضیها گفتن: «ای بابا، اون قلعهی خفن بازی کو؟» - کمیکها و منابع جانبی
کر مورهن توی کمیکهای ویچر هم حضور داره؛ مخصوصاً در روایتهایی که دربارهی ویچرهای فراموششده یا آموزشهای قدیمی حرف میزنن.
▪️ قلعهی الموت؛ از دل تاریخ تا قلب Assassin’s Creed

شاید هیچ قلعهای توی دنیای بازیها به اندازهی الموت هم ریشه تو تاریخ داشته باشه، هم اینقدر افسانهای بازآفرینی شده باشه.
- Assassin’s Creed Mirage
در بازی Mirage که داستانش توی بغداد میگذره، قلعهی الموت بالاخره مستقیماً وارد بازی میشه. توی این نسخه، هنوز قلعه در حال ساخته و قرارگاه اصلی «هیدن وانها / Hidden Ones» شده. جایی که باسیم و روشان توش آموزش میبینن. هرچند قابل اکتشاف کامل نیست، ولی حضورش نماد قدرت پنهان اساسینهاست. - رمان The Secret Crusade
توی این رمان، الطائر در تبعید به قلعهی الموت میره، اونجا اسرار جدیدی کشف میکنه – از جمله اینکه این قلعه رو روی یه معبد قدیمی «ایسو / Isu» ساختن! همون تمدن اول بازی که پشت همهچیز قرار داره. اونجا سیلهای حافظه / Memory Seals رو پیدا میکنه که بعدها تو Assassin’s Creed Revelations هم بهشون برمیگردیم. - اساسینها و افسانهی “هیچچیز حقیقت ندارد”
رمان معروف Alamut اثر ولادیمیر بارتول، منبع الهام مستقیم سری اساسینز کرید بوده. این کتاب جملهی معروف «هیچچیز حقیقت ندارد، همهچیز مجاز است» رو از فلسفهی حسن صباح بیرون کشیده. همون جملهای که امروزه شعار اصلی تمام اساسینهاست. - فرهنگ عامه و آثار هنری
از کتاب Samarkand امین معلوف گرفته تا آثار William Burroughs و گروه موسیقی Laibach، قلعهی الموت الهامبخش هنرمندها و نویسندههای زیادی بوده. حتی تو بازی Vampire: The Masquerade هم یه قبیله به اسم “Assamite” وجود داره که مقرشون توی الموت ـه!
یکی توی دنیای فانتزی متولد شد و به اوج رسید؛
اون یکی از دل تاریخ بیرون اومد و وارد بازیها و اسطورهها شد.
کر مورهن، قلعهی شکارچیهای تنها.
الموت، دژ اساسینهای پنهان.
حرف آخر | دژهایی برای بیخانمانها، قهرمانها، و افسانهها

تو این سفر از دل کوهستانهای ویچر تا صخرههای الموت، فهمیدیم که این دو قلعهی دورافتاده خیلی بیشتر از یهسری دیوار سنگی بودن. اونا پناهگاه بودن – برای آدمهایی که دنیا طردشون کرده بود، یا خودشون تصمیم گرفته بودن از دنیا فاصله بگیرن.
📌 کر مورهن پر بود از فریاد شمشیرزنی، سکوت مدیتیشن، و درد محاکمهی علفها. جایی که آدمها، دیگه آدم نمیموندن – تبدیل میشدن به ویچر. ولی در عین حال، همونجا بود که دوستی، وفاداری و حتی عشق بهدنیا میاومد.
📌 الموت یه پایگاه فکری و نظامی بود. جایی برای تفکر، مطالعه، و در عین حال، مرگهای دقیق و هدفمند. فداییهایی که آماده بودن جون بدن، نه از روی بیعقلی، بلکه از ایمان مطلق به هدفی بالاتر. حتی اگه اون هدف توی گردوغبار تاریخ گم شده باشه.
و اصلا بریم سراغ اینکه من چرا این مقاله رو نوشتم : راستش همیشه حس میکردم کرمرهن از خیلی جات شبیه قلعه ی الموته و خب ممکنه حتی نویسنده از تاریخ الهام گرفته باشه !کسی چه میدونه؟
حالا نوبت توئه!
تو کدوم قلعه رو بیشتر دوست داری؟و اصلا به نظرت چیزی که گفتم میتونه درست باشه ؟
اگه قرار بود یه روز تو یکی از این دژها زندگی کنی، کدومو انتخاب میکردی؟

