ولتوری جاییه که قدرت، قانون و ترس باهم قاطی میشن. کاون اصلی دنیای خونآشامها که از دل تاریکیهای ولترا کنترل همهچیز رو در دست داره. اونها خودشون رو نگهبان نظم میدونن؛ کسایی که مطمئن میشن هیچ خونآشامی راز وجودشون رو به دنیای انسانها لو نمیده. قانونشون سادهست: اگر کسی خطا کنه، حذف میشه بدون هشدار، بدون شانس دوم.
ولتوری درواقع مرز بین هرجومرج و بقاست. با اینکه ظاهراً نقش «شر» رو دارن، نبودشون یعنی پایان دنیای خونآشامی. از لحظهای که در New Moon وارد ماجرا میشن و سایهشون روی رابطهی بلا و ادوارد میافته، تا Breaking Dawn که تبدیل به دشمن اصلی داستان میشن، حضورشون مثل تپش آرام و خطرناک قلب این جهان ادامه داره. اگه بخوای دنیای توایلایت رو از زاویهی قدرت ببینی، ولتوری همون پادشاهیه که همه ازش میترسن ولی بدونش هیچ نظمی وجود نداره.
ولتوریها چه کسانی هستن؟

ایتالیا، شکل گرفته. اونا خودشون رو چیزی فراتر از یه گروه میدونن نظمدهنده، قانونگذار و داور نهایی بین تمام کاونهای جهان. هر قانونی که خونآشامها باید رعایت کنن، از همین زیرزمینهای مرموز ولترا بیرون اومده.
فلسفهی وجودیشون خیلی سادهست: دنیای خونآشامها باید از دید انسانها مخفی بمونه. اونها اعتقاد دارن که اگر انسانها حتی ذرهای از حقیقت بفهمن، تمام تعادل از بین میره. برای همین، هر اشتباهی که ممکنه راز رو فاش کنه از شکار بیاحتیاط گرفته تا حرف زدن با یه انسان کنجکاو با مرگ پاسخ داده میشه. قانون ولتوری بدون احساس، اما منظم و بیرحمه.
به خاطر همین جایگاه و قدرت مطلق، خیلیها بهشون لقب «خانوادهی سلطنتی خونآشامها» دادن. سه رهبر اصلیشون آرو، مارکوس و کایوس مثل پادشاههایی بر تختهای سنگیشون در دل شهر حکومت میکنن. کاخشون در ظاهر یه ساختمان قرونوسطایی سادهست، اما زیر اون، تونلهایی پر از راز، خون و تاریخ پنهان شده. جایی که تصمیمات ولتوری گرفته میشه، همونجاییه که سرنوشت دنیای توایلایت رقم میخوره.
تاریخچه ولتوریها

ولتوریها از دل یونان باستان شروع شدن؛ همونجا که سه خونآشام به نامهای آرو، مارکوس و کایوس تصمیم گرفتن دنیای بیقانون خونآشامها رو نظم بدن. اون موقع هر کاونی برای خودش حکومت میکرد، قدرت پخش بود و هیچکس پاسخگو نبود. ولتوری با قدرت و هوش آرو، خونسردی مارکوس و خشم خاموش کایوس، یه امپراتوری ساختن امپراتوریای که پایهاش روی ترس بنا شده بود.
اولین دشمن جدیشون کاون رومانیایی بود؛ خونآشامهایی با ریشهی باستانی که خودشون رو وارث حقیقی قدرت میدونستن. جنگ بین این دو کاون حدود صد سال طول کشید و در نهایت، ولتوری با جذب خونآشامهایی که استعدادهای خاص داشتن از کنترل احساسات گرفته تا خواندن ذهن قدرت مطلق شد. رومانیا سقوط کرد و از اون به بعد، هیچ کاونی نتونست حتی نزدیکشون بشه.
با گذشت قرنها، آرو شروع کرد به شکار استعدادها. هر خونآشامی که قدرت متفاوتی داشت یا به دردشون میخورد، یا جذب میشد یا حذف. اینطوری ولتوری تبدیل شد به ترکیب خطرناکِ ذهنهای نابغه، قاتلان بیاحساس و قدرتهایی که مرز جادو رو رد کرده بودن.
در قرن نوزدهم، وقتی جنگهای جنوب آمریکا باعث ظهور ارتشهای نوزاد شد خونآشامهایی که فقط چند هفته عمر میکردن اما ویرانی بهبار میآوردن ولتوری وارد عمل شد. اونها با نابودی رهبر این شورشها، دوباره تعادل رو برگردوندن.
اما تاریکترین قانونشون بعد از «فاجعهی واسیلی» نوشته شد. یه کودک خونآشام سهساله که کل یه روستا رو قتلعام کرد. از اون روز به بعد، ساختن یا نگهداشتن «کودکان خونآشام» ممنوع شد. هرکس این قانون رو بشکنه، خودش هم به خاکستر تبدیل میشه.
تاریخ ولتوری پر از خون و نظم و ترسه و همین تعادل شکننده باعث شده هنوز بعد از هزاران سال، اسمشون با احترام و لرز به زبون بیاد.
رهبران ولتوری
آرو (Aro)

آرو رهبر اصلی و مغز متفکر ولتوریه. قدرتش تلهپاتی با لمسه یعنی با تماس فیزیکی میتونه تموم افکار، خاطرات و نیتهای طرف مقابل رو بخونه. همین باعث شده هیچکس نتونه بهش دروغ بگه.
شخصیتش ترکیبی از جذابیت و تهدید دائمیه؛ مؤدب، آرام و در ظاهر مهربون، ولی درونش پر از عطش قدرت و کنترل دیگرانه. آرو عاشق نظم و اطلاعاته و برای حفظش حاضر شده حتی نزدیکترین آدمهاش رو قربانی کنه. قتل خواهرش «دیدایم» برای جلوگیری از ترک مارکوس، یکی از تاریکترین کارهایی بود که کرد کاری که تا قرنها مخفی موند.
مارکوس (Marcus)

مارکوس در ظاهر سرد و بیاحساسه، اما زمانی یکی از روحیهترین اعضای ولتوری بود. قدرتش تشخیص پیوندهای عاطفیه؛ میتونه با یه نگاه بفهمه چه رابطهای بین دو نفر وجود داره عشق، نفرت، وفاداری یا خیانت.
اما بعد از مرگ دیدایم، همسر و عشق واقعی زندگیش، مارکوس از درون شکست. بهمعنای واقعی کلمه دیگه دلیلی برای بودن نداشت. تنها چیزی که هنوز نگهش داشته، قدرت «چلسی»ه؛ زنی که با تواناییاش پیوندها رو تغییر میده و وفاداری مارکوس به ولتوری رو مصنوعی نگه میداره. بدون اون، مارکوس سالها پیش خودش رو نابود کرده بود.
کایوس (Caius)

کایوس تنها رهبر ولتوریه که قدرت خاصی نداره، اما در عوض، از همه بیرحمتره. اون با خشم و نفرت حکومت میکنه، نه با ذهنخوانی یا احساس. بزرگترین دشمنش گرگینهها هستن بهخاطر یه درگیری قدیمی که تقریباً به قیمت جونش تموم شد. از اون موقع، قسم خورد نسلشون رو ریشهکن کنه.
کایوس معتقده ترس، تنها راه حفظ نظم و سلطهست. بعد از مرگ دیدایم، اون و آرو تصمیم گرفتن همسرهاشون رو در برجهای ولترا زندانی کنن تا از هر تهدید یا احساس ناگهانی در امان باشن. در ظاهر برای امنیت، اما در واقع برای کنترل کامل.
کایوس چهرهی خشم ولتوریه؛ بیانعطاف، سرد و همیشه آماده برای حذف هر تهدیدی که تعادلشون رو بههم بزنه.
همسران و اعضای نزدیک

آتِنودورا و سُولپیچیا (Athenodora & Sulpicia)
آتِنودورا همسر کایوسه و سُولپیچیا همسر آرو. هر دو از دوران طلایی ولتوری کنار اونها بودن، اما بعد از مرگ دیدایم، سرنوشتشون تغییر کرد. آرو و کایوس که از تکرار اون تراژدی میترسیدن، تصمیم گرفتن همسرهاشون رو در برجهای ولترا زندانی کنن جایی تاریک، دور از تصمیمگیریها و خطرها.
در ظاهر بهبهانهی محافظت، ولی واقعیت چیز دیگهست: کنترل کامل. برای اینکه این زندگی اجباری قابلتحمل بشه، «کورین» همیشه همراهشونه. کورین قدرتیه خاص داره میتونه با ذهنش حس رضایت و آرامش مصنوعی ایجاد کنه. همسران ولتوری شاید زندانی باشن، ولی با تأثیر قدرت کورین، حتی از وضعیتشون شکایت نمیکنن. یه صلح دروغین، درست همون چیزی که آرو میخواد.
دیدایم (Didyme)
دیدایم، خواهر آرو و عشق واقعی مارکوس بود؛ زنی با قدرتی متفاوت از بقیه. اون میتونست شادی و آرامش رو به اطرافش منتقل کنه تواناییای که شاید از نظر آرو «غیرکاربردی» بهنظر میرسید، ولی برای مارکوس، خودش زندگی بود.
وقتی مارکوس و دیدایم تصمیم گرفتن ولتوری رو ترک کنن تا زندگی آرومتری داشته باشن، آرو وانمود کرد با تصمیمشون موافقه. اما در خفا، خودش دیدایم رو کشت تا مارکوس رو نگه داره. هیچکس تا قرنها از این راز باخبر نشد.
مرگ دیدایم نقطهی عطفی بود برای ولتوری؛ از اون به بعد، احساسات جاشون رو به ترس دادن و کاون تبدیل شد به امپراتوریای که با کنترل و اجبار زنده موند، نه با پیوندهای واقعی.
گارد ولتوری؛ دست راستهای مرگبار
جین و الک (Jane & Alec)

جین و الک، دوقلوهای مرگبار ولتوریان؛ چهرهی واقعی قدرت در لباس نوجوانی. از کودکی نشونههایی از نیروهای ذهنی داشتن، چیزی که باعث شد مردم شهرشون در انگلستان ازشون بترسن و اونها رو به جرم «جادوگری» محکوم کنن. درست قبل از اینکه زنده زنده سوزونده بشن، آرو که از وجودشون باخبر شده بود، سر رسید و نجاتشون داد یا شاید بهتره بگیم، اونها رو تصاحب کرد.
بعد از تبدیل شدن، تواناییهاشون کامل شد: جین میتونه فقط با نگاه، درد سوزان و غیرقابلتحملی رو در ذهن قربانیش بسازه، بدون هیچ تماس یا زخم واقعی. الک اما قدرتی برعکس خواهرش داره میتونه تمام حواس قربانی رو قطع کنه، طوری که طرف حتی نمیفهمه داره میمیره.
این دو، در کنار هم، کابوس هر دشمن ولتوری هستن؛ شکنجه و مرگ در دو قدم فاصله، بدون حتی یک قطره خون.
سایر اعضای مهم گارد ولتوری

دمیتری (Demetri) – رهگیر بیرقیب ولتوریه. با قدرتی شبیه رادار ذهنی، میتونه هر خونآشامی رو در هر نقطه از دنیا پیدا کنه. هیچکس از چنگش درنمیره.
فلیکس (Felix) – قدرت بدنی خالص. جنگجوی اصلی ولتوری که وقتی تصمیم به نابودی کسی گرفته بشه، اون اولین نفره که وارد میشه.
چلسی (Chelsea) – یکی از کلیدیترین اعضای کاونه. میتونه پیوندهای احساسی و وفاداری بین خونآشامها رو تغییر بده. همین قدرت باعث شده کل ولتوری هنوز متحد بمونه، چون چلسی ناخودآگاه همه رو به فرمان آرو وصل کرده.
کورین (Corin) – توانایی ایجاد حس رضایت و آرامش داره، ولی به شکلی مصنوعی. اون برای کنترل همسران زندانی آرو و کایوس استفاده میشه، تا هیچوقت فکر فرار به ذهنشون نرسه.
هایدی (Heidi) – طعمهکِش افسانهای ولتوریه. با چهرهای فریبنده و جذاب، توریستها و قربانیها رو به زیرزمین ولترا میکشونه، جایی که مرگشون، وعدهی غذای روزانهی کاونه.
اَفتون (Afton) و چند عضو فرعی دیگه هم در گارد حضور دارن؛ هرکدوم با قدرتهایی کوچکتر، اما همه با یک هدف واحد اجرای قانون ولتوری و پاککردن هر نشونهای از بینظمی در دنیای خونآشامها.
ساختار و تعداد اعضا
ولتوری فقط سه رهبر نداره؛ پشت اون تختهای سنگی، یه ارتش کامل ایستاده. در مجموع، حدود ۳۲ عضو توی کاون حضور دارن از رهبران و همسرها گرفته تا گارد اصلی و چند عضو کمتر شناختهشده که در سایه زندگی میکنن. ساختار ولتوری کاملاً سلسلهمراتبیه: هرکس جایگاه مشخص خودش رو داره، و نافرمانی حتی از پایینترین دستور، مساوی با مرگه.
رنک اعضا از روی رنگ شنلهاشون مشخص میشه. شنلهای تیرهتر نشوندهندهی جایگاه بالاتر و نزدیکی بیشتر به آرو و بقیهی رهبرانن. مثلاً جین، الک و دمیتری شنلهای تقریباً سیاه میپوشن، در حالی که اعضای کماهمیتتر شنلهایی روشنتر دارن. این تفاوت رنگ، فقط تزئینی نیست یه کُد بصریه برای قدرت، وفاداری و میزان اعتماد رهبران به اون فرد.
اما ولتوری فقط از خونآشامها تشکیل نشده. توی ولترا چند منشی انسانی هم زندگی میکنن، کسایی مثل «جیانا» که کارهای اداری و ظاهراً بیخطر ولتوری رو انجام میدن. اونها میدونن که با چه موجوداتی طرفن، اما به امید تبدیلشدن به خونآشام، خودشون رو داوطلب این خدمت میکنن. واقعیت اما تلخه اغلبشون هرگز تبدیل نمیشن. وقتی زمانش برسه و جایگزینی براشون پیدا بشه، سرنوشتشون همون چیزیه که همیشه در زیرزمین ولترا در انتظار طعمههاست.
ولتوری مثل یه ماشین بیوقفهست: قانون، ترس، و نظم مطلق. هیچ عضوی خارج از سیستم نمیمونه و هیچ انسانی ازش زنده بیرون نمیره.
ولتوری در داستان Twilight

New Moon
ولتوری اینجا برای اولینبار وارد داستان میشن. بعد از تلاش ادوارد برای مرگ در ولترا، بلا مستقیم باهاشون روبهرو میشه. اونها تهدید میکنن هر دوشون رو بکشن چون انسانها نباید از وجود خونآشامها خبر داشته باشن، اما وقتی میفهمن بلا در برابر قدرتهاشون مقاومه، آرو تصمیم میگیره فعلاً دست نگه داره.
Eclipse
در جریان نبرد نوزادها و ارتش ویکتوریا، ولتوری از دور نظارت میکنن. وقتی جنگ تموم میشه، گاردشون برای بررسی نتیجه میرسه و مطمئن میشن قانون نقض نشده.
Breaking Dawn
با شایعهی تولد رنزمِی، نیمهانسانِ نیمهخونآشام، ولتوری تصور میکنن کولنها قانون «کودک خونآشام» رو شکستن. اونها برای مجازات میرن، اما با حضور ناهوئل نیمهخونآشامی بالغ که بیخطره حقیقت روشن میشه. آرو عقبنشینی میکنه، اما پایان بازه؛ انگار این صلح فقط یه وقفهست، نه پایان حضور ولتوری.
ولتوری در برابر دیگر کاونهای دنیا

در دنیای توایلایت، کاونهای خونآشامی توی همهی قارهها پراکندهان از دنالیهای سرد شمال تا کاون مصریها، ایرلندیها و آمازونیها. هرکدوم قوانین و سبک زندگی خودشونو دارن، اما در نهایت، همشون زیر سایهی ولتوری زندگی میکنن.
هیچ کاونی جرئت مخالفت با ولتوری رو نداره، چون اونها فقط قدرت دارن نه؛ ارتشی از استعدادهای ذهنی و جسمی خاص دارن که میتونه هر تهدیدی رو در چند دقیقه نابود کنه. دنالیها اهل صلحان، مصریها مغرور ولی منزوی، آمازونیها بومی و باستانی اما هیچکدوم از نظر نفوذ، تعداد یا قدرت ذهنی به ولتوری نمیرسن.
ولتوری مثل دولت مرکزی دنیای خونآشامهاست؛ بقیه کاونها فقط ایالتهایی هستن که ترجیح میدن تابع بمونن تا زنده.
آیا ولتوریها واقعاً شرورن؟
ولتوریها همیشه مثل دشمن نهایی نشون داده میشن، اما واقعیت اینه که مرز بین خیر و شر توی دنیای خونآشامها اونقدرها واضح نیست. اونها قانونمند، حسابگر و بیرحمن اما کارشون حفظ تعادله. بدونشون، هر خونآشامی میتونست وسط خیابون شکار کنه و دنیا تو چند سال از هم میپاشید.
اگه از دید انسان نگاه کنی، ولتوری قطعاً شرورن: آدم میکشن، دروغ میگن، و از ترس حکومت میسازن. ولی از نگاه دنیای خودشون، اونها «شر لازم»ان؛ سیستمی که با زور جلوی نابودی کل جامعهشون رو گرفته. اخلاقشون خاکستریه نه قهرمان، نه هیولا فقط بازماندههایی که یاد گرفتن برای بقا، احساسات رو قربانی کنن.

