Skip to content Skip to sidebar Skip to footer

۱۰ اقتباس برتر فرانکنشتاین در تاریخ سینما و تلویزیون

فرانکنشتاین از اون قصه‌هاست که هر چی زمان می‌گذره، باز برمی‌گرده تو سینما و تلویزیون. دلیلش هم سادست: موضوعش هنوز برای آدم‌ها آشناست. موجودی که خلق می‌شه، اما جایی برای بودن نداره. سازنده‌ای که مسئولیت کارش رو قبول نمی‌کنه. جامعه‌ای که خیلی سریع قضاوت می‌کنه. همین چندتا موضوع باعث شده کارگردان‌ها مدام سراغش برن و برداشت‌های جدید بسازن.

هر اقتباس یک مدل جدید از این داستان ارائه می‌ده؛ بعضیا می‌رن سمت فضای گوتیک و کلاسیک، بعضیا مدرنش می‌کنن، بعضیا از دلش یک قصه‌ی عاشقانه درمیارن. ولی در نهایت همه دارن یک چیز رو بررسی می‌کنن: رابطه‌ی سازنده و مخلوق، و این‌که وقتی کسی برچسب «هیولا» می‌خوره، چی سرش میاد.

توی این لیست رفتیم سراغ ۱۰ تا از بهترین اقتباس‌هایی که ساخته شده و هرکدومشون یه گوشه از دنیای فرانکنشتاین رو به شکل خودش زنده کرده.

Depraved (2019)

کارگردان: Larry Fessenden
بازیگران: David Call، Alex Breaux، Joshua Leonard

Depraved یک برداشت مدرن از فرانکنشتاینه که قصه رو از قلعه‌های گوتیک می‌کَشه تو بروکلین امروز. خالقِ این مخلوق جدید یک پزشک نظامیه که هنوز زخم جنگ و حس گناه تو زندگیش مونده. همین هم باعث می‌شه انگیزه‌هاش پیچیده‌تر از یک «دانشمند دیوونه» معمولی باشه.
فیلم روی رشد و شکل‌گیری هویت «موجود» تمرکز می‌کنه؛ اینکه چطور رفتار اطرافیان، خاطرات نصفه‌نیمه و محیطی که توش بیدار شده، شخصیتش رو می‌سازه.

داستان از اون نسخه‌هایی‌ست که خیلی به اصل متن نزدیک نمی‌شه، ولی روحش رو حفظ می‌کنه:
مسئولیت، کنترل، و این‌که «خالق بودن» چقدر می‌تونه خطرناک بشه وقتی آدم خودش پای تصمیم‌هاش نمی‌ایسته.
فیلم جمع‌وجوره، اما تأثیرش می‌مونه.

Frankenweenie (2012)

کارگردان: Tim Burton
بازیگران: Charlie Tahan، Catherine O’Hara، Winona Ryder

این یکی از اون اقتباس‌هایی‌ست که تیم برتون خیلی دقیق با حال‌وهوای خودش بازسازیش کرده.
Frankenweenie داستان پسربچه‌ایه که سگش رو از دست می‌ده و با تمام دلتنگی، تصمیم می‌گیره برش گردونه. این‌بار «خلق کردن» از روی جاه‌طلبی نیست—از سر غمه. از سر دوست داشتن.
اما همین تصمیم به‌ظاهر بی‌خطر، وقتی بقیه بچه‌ها تلاش می‌کنن تقلیدش کنن، تبدیل می‌شه به یک بهم‌ریختگی بزرگ. فیلم خیلی ساده یادآوری می‌کنه که کنجکاوی بدون مسئولیت، همیشه دردسر درست می‌کنه.

برتون با اینکه فضای کارتونی و سبک خودش رو داره، پیام اصلی فرانکنشتاین رو نگه می‌داره:
وقتی چیزی رو زنده می‌کنی، باید حواست باشه چه بهایی داره.
همین ترکیب غم، بامزگی و ترس ملایم باعث شده Frankenweenie یکی از قابل‌دسترس‌ترین نسخه‌های این افسانه برای همه‌ی سن‌ها بشه.

Penny Dreadful (2014–2016)

سازندگان: John Logan
بازیگران: Rory Kinnear، Harry Treadaway، Eva Green

Penny Dreadful یکی از جدی‌ترین و احساسی‌ترین برداشت‌ها از فرانکنشتاینه. سریال به‌جای اینکه فقط هیولا رو نشون بده، بهش صدا می‌ده؛ اجازه می‌ده خودش حرف بزنه، خودش روایت کنه و خودش دردش رو توضیح بده.
کالێبان با بازی روری کینی‌یر، یکی از نزدیک‌ترین نسخه‌ها به خود رمانه؛ باهوش، خسته، زخمی، و پر از اشتیاق برای اینکه دیده بشه.

از طرف دیگه، ویکتور با بازی هَری ترداوی، بیشتر از هر نسخهٔ دیگه‌ای نوجوان‌صفت ، ناپخته‌ و باهوش، ولی بدون بلوغ احساسی. همین تضاد باعث می‌شه تصمیم‌هایی بگیره که هم خودش رو و هم مخلوقش رو به سمت نابودی می‌بره.

سریال از فضای چندش‌آور یا ترس‌های دم‌دستی استفاده نمی‌کنه؛
روی زخم‌های روانی، تنهایی، اعتیاد، وسواس و نیاز به کنترل تمرکز می‌کنه. برای همین هم خیلی‌ها Penny Dreadful رو یکی از عمیق‌ترین و ادبی‌ترین نسخه‌های فرانکنشتاین می‌دونن.

۷. Young Frankenstein (1974)

کارگردان: Mel Brooks
بازیگران: Gene Wilder، Peter Boyle، Teri Garr

Young Frankenstein تنها نسخهٔ کاملاً کمدی این لیست نیست؛ یکی از باوفاترین‌ها هم هست. مل بروکس فیلم رو سیاه‌وسفید ساخت، از دکورهای فیلم ۱۹۳۱ استفاده کرد و حتی ریتمِ فیلم‌های کلاسیک یونیورسال رو بازسازی کرد.
ولی به‌جای تقلید صرف، با انرژی خودش داستان رو بامزه و دوست‌داشتنی کرده.

نکتهٔ مهم اینه که این فیلم مسخره کردن نسخه‌های کلاسیک نیست؛
اتفاقاً دقیق‌ترین ادای احترامه.
جین وایلدر نقش نوهٔ دکتر فرانکنشتاین رو بازی می‌کنه—کسی که از اسم خانوادگی خودش فرار می‌کنه ولی ناخودآگاه دوباره همون مسیر رو می‌ره.
مخلوق با بازی پیتر بویل، هم خنده‌داره، هم عجیباً لطیف و آسیب‌پذیر.

فیلم شاید طنز باشه، اما روح داستان رو دقیق می‌فهمه:
هیولا همیشه فقط هیولا نیست، و خالق همیشه هم قهرمان نیست.
برای همین Young Frankenstein بعد از پنجاه سال هنوز محبوبه و حتی از خیلی اقتباس‌های جدی‌تر هم ماندگارتر شده.

۶. The Curse of Frankenstein (1957)

کارگردان: Terence Fisher
بازیگران: Peter Cushing، Christopher Lee

The Curse of Frankenstein همون جاییه که استودیوی Hammer عملاً فرانکنشتاین رو دوباره متولد کرد. این نسخه با رنگ‌های تیز، خشونت بیشتر و شخصیت‌پردازی جسورانه، کل فضای فرانکنشتاین رو از نو تعریف کرد.

پیتر کاشینگ اینجا یکی از سردترین و بی‌رحم‌ترین نسخه‌های ویکتور رو بازی می‌کنه. خبری از نابغهٔ خجالتی یا دانشمند غم‌خورده نیست؛ این ویکتور جاه‌طلبه، مغروره و قدم‌به‌قدم اخلاقش فرو می‌ریزه.
کریستوفر لی هم یک مخلوق ترسناک و فیزیکی‌تر ارائه می‌ده—کم‌حرف، وحشی، و تهدیدکننده.

اما چیزی که فیلم رو ماندگار کرده اینه که وسط تمام رنگ‌ها و خون‌ریزی‌ها، تراژدی داستان هنوز سر جاشه.
این نسخه ثابت کرد که می‌شه فرانکنشتاین رو کاملاً تغییر داد، ولی هنوز به ریشه‌ها وفادار موند.

Edward Scissorhands (1990)

کارگردان: Tim Burton
بازیگران: Johnny Depp، Winona Ryder، Vincent Price

تیم برتون تو Edward Scissorhands افسانهٔ فرانکنشتاین رو برده وسط یک شهر رنگ‌پاستلی و ازش یک تراژدی عاشقانه ساخته.
ادوارد شاید از بدن تکه‌دوزی‌شده ساخته نشده باشه، ولی تمام حس و حال «موجود ناتمامی» رو داره که یک مخترع تنها گذاشته وسط دنیایی که باهاش غریبه‌ست.

جانی دپ با اون حرکات آروم، نگاه مردد و صورت معصوم، ادوارد رو تبدیل کرده به یکی از مهربون‌ترین و تنهاترین «هیولاهای» تاریخ سینما. شهر هم با اینکه ظاهرش شاد و مرتب و تمیزه، همون جاییه که بیشترین آسیب رو بهش می‌زنه—نه با چاقوهاش، با رفتار مردم. برتون اینجا دقیقاً یکی از مهم‌ترین نکات فرانکنشتاین رو زنده می‌کنه:
خیلی وقت‌ها «هیولا بودن» از خود انسان شروع می‌شه، نه از ظاهر. برای همینه که Edward Scissorhands هنوز هم یکی از احساسی‌ترین و قابل‌درک‌ترین برداشت‌های فرانکنشتاینه.

Mary Shelley’s Frankenstein (1994)

کارگردان: Kenneth Branagh
بازیگران: Robert De Niro، Kenneth Branagh، Helena Bonham Carter

کنث برانا تو این نسخه می‌خواد رمان مری شِلی رو تا جایی که می‌شه «مستقیم» بیاره روی پرده، اما با استایل خودش؛ احساسی، پرشور و کمی اغراق‌شده.
این فیلم از همون اول تکلیفش رو روشن می‌کنه:
قرار نیست یک نسخه‌ی سرد و مینیمال از فرانکنشتاین باشه—همه‌چیز بزرگه، شدید، پرتنش و کاملاً دراماتیک.

 به نظرم رابرت دنیرو بهترین بخش فیلمه،مخلوقی که بازی می‌کنه هم بُرش خشمه، هم بُرش درد، هم بُرش هوش و تنهایی. احساساتش واقعی و سنگینه و به ریشه‌های کتاب خیلی نزدیکه.
برانا هم در نقش ویکتور یک آدمیه که وسط جاه‌طلبی و سوگ گیر کرده و هیچ‌جا نمی‌تونه تصمیم درست بگیره. فیلم گاهی شلوغ و زیاد به‌نظر می‌رسه، ولی حقیقتش اینه که از معدود اقتباس‌هایی‌ست که جرئت کرده بره سراغ همون قلب احساسی کتاب. برای همین، با همه‌ی ایرادهاش، هنوز جزو مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین نسخه‌های مدرنه.

Frankenstein (2025)

کارگردان: Guillermo del Toro
بازیگران: Oscar Isaac، Jacob Elordi، Mia Goth

این همون فیلمیه که طرفدارها سال‌ها منتظرش بودن، و دل‌تورو دقیقاً کاری کرد که ازش توقع می‌رفت؛ فرانکنشتاین رو از یک افسانه‌ی ترسناک برد سمت یک روایت احساسی، انسانی و عمیق.
به رمان وفادار می‌مونه ولی تو قید و بندش گیر نمی‌مونه؛ هم جوهره‌ی داستان سر جاشه، هم امضای دل‌تورو تو همه‌چیز دیده می‌شه.

موجودِ جیکوب الوردی یکی از بهترین انتخاب‌هاست. ظاهرش سنگینه و ترس ایجاد می‌کنه، اما رفتارش ته‌تهِ دل یک بچه‌ی تنهاست. بازی الوردی پر از جزئیات ریزه؛ حرکت چشم‌ها، نحوه‌ی راه رفتن، مکث‌هایی که می‌کنه، حتی دست‌هاش همه در خدمت اینه که موجود بیش‌تر «آدم» حس بشه تا هیولا.

اسکار آیزاک هم که خودش یک اسط یک ویکتور کاملاً چندلایه بازی کرده؛ جاه‌طلب هست، ولی فقط همین نیست. پر از ترسه، پر از وابستگی و خستگیه، و همین تضادها باعث می‌شه هیچ لحظه‌ای نتونی راحت قضاوتش کنی. رابطه‌ی این دوتا، ستون اصلی فیلمه؛ نه ترس، نه علم، نه صحنه‌های وحشت، بلکه دو آدم (یا بهتره بگیم دو موجود) که نه می‌تونن با هم کنار بیان، نه می‌تونن بدون هم ادامه بدن.

از نظر بصری هم فیلم یکی از اوج‌های دل‌توروئه. طراحی صحنه‌ها، نورپردازی، حرکت دوربین و حتی بافت گریم‌ها، همه یه‌جور تلفیق بین فضای گوتیک و واقع‌گرایی خشکه. لباس‌ها فوق‌العاده‌ن از لباس‌های ویکتور گرفته تا کت و شنل‌های بازیگرا مخصوصا لباس های الیزابت که هر کدوم از یک طرح خاص و نو الهام گرفته شده ، همه‌شون انگار از نقاشی بیرون کشیده شدن.

اگر بخوام این فیلم رو در یک جملله خلاصه کنم :احساسی، سنگین، ترسناک، زیبا و از همه مهم‌تر «زنده».
برای خیلی‌ها، این فیلم تبدیل شد به نسخهٔ قطعی فرانکنشتاین در دنیای امروز، چون یکی از معدود اقتباس‌هایی‌ست که واقعاً می‌فهمه داستان دربارهٔ چی بوده.

Frankenstein (1931)

کارگردان: James Whale
بازیگران: Boris Karloff، Colin Clive

این فیلم فقط یکی از بهترین اقتباس‌های فرانکنشتاین نیست؛ از مهم‌ترین فیلم‌های کل ژانر وحشه. جیمز وِیل این‌بار فقط ادامه نداد، یک دنیای گسترده‌تر و آزادتر ساخت؛ جایی که ترس و طنز و غم و تنهایی کنار هم جلو می‌رن و همین ترکیب باعث شده فیلم برای زمان خودش عجیب مدرن به‌نظر برسد.
کارلوف تو این بخش احساسات بیشتری وارد شخصیت مخلوق می‌کند؛ حرف‌زدن یاد می‌گیرد، با تنهایی خودش روبه‌رو می‌شود و کم‌کم می‌فهمد دنبال یک ارتباط واقعی است—اتفاقی که یکی از تلخ‌ترین نقطه‌های کل داستان را می‌سازد.
السا لنچستر هم با اینکه چند دقیقه بیشتر حضور ندارد، اما اثرش آن‌قدر پررنگ است که برای همیشه نماد این قصه شد؛ از ظاهر خاصش تا نگاه سرد و ناباورانه‌اش، همه چیزش ماندگار شده.
Bride of Frankenstein هنوز هم مرجع کارگردان‌هاست؛ نمونه‌ای که نشان می‌دهد چطور می‌شود یک داستان هیولایی را هم انسانی کرد، هم ترسناک نگه داشت، هم لحظه‌های طنز به آن داد، بدون اینکه هیچ‌کدام به بقیه ضربه بزند.

Bride of Frankenstein (1935)

کارگردان: James Whale
بازیگران: Boris Karloff، Elsa Lanchester، Colin Clive

این فیلم فقط بهترین اقتباس فرانکنشتاین نیست؛ یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ ژانر وحشه. جیمز وِیل این بار فقط ادامه نساخت، یک دنیای کامل‌تر و آزادتر طراحی کرد؛ جایی که ترس، شوخی، غم و تنهایی کنار هم حرکت می‌کنن و همین ترکیب باعث شده فیلم برای زمان خودش عجیب مدرن به‌نظر بیاد.
کارلوف تو این قسمت احساسات بیشتری به مخلوق اضافه می‌کنه؛ حرف‌زدن یاد می‌گیره، با تنهایی خودش روبه‌رو می‌شه و می‌فهمه دنبال یک ارتباط واقعیه—چیزی که تبدیلش می‌کنه به یکی از تلخ‌ترین بخش‌های کل داستان.
السا لنچستر هم با اینکه چند دقیقه بیشتر حضور نداره، اون‌قدر حضورش تاثیرگذاره که برای همیشه نماد این قصه شد؛ از ظاهرش تا نگاه ناباورش، همه چیزش موندگار شده.
Bride of Frankenstein هنوز هم الگوی خیلی از کارگردان‌هاست؛ نمونه‌ای که نشون می‌ده چطور می‌شه یک داستان هیولایی رو هم انسانی کرد، هم ترسناک نگه داشت، هم لحظه‌های بامزه بهش داد، بدون اینکه هیچ‌کدومش خراب بشه.

حرف آخر

فرانکنشتاین هر بار که برمی‌گرده، یه چیز جدید برای گفتن داره. از نسخه‌های گوتیک کلاسیک تا برداشت‌های مدرن و احساسی، هر کارگردان یک تکه تازه از این داستان رو بیرون کشیده و یه جور متفاوت معناش کرده.
این لیست هم دقیقاً نشون می‌ده چرا این افسانه هیچ‌وقت قدیمی نمی‌شه؛ چون درباره‌ی ترس‌های ماست، انتخاب‌های ما، و چیزهایی که خلق می‌کنیم و بعد نمی‌دونیم چطور باید باهاشون زندگی کنیم.

اگر بهانه‌ای می‌خوای برای اینکه دوباره بری سراغ این قصه، همین ده‌تا اقتباس بهترین شروعه. هرکدوم‌شون یه دنیای جدا دارن، ولی در نهایت همه یه سوال مشترک می‌پرسن:
«آخرش کی هیولاست؟ سازنده؟ یا مخلوق؟»

Leave a comment